مام ميهن

معرفي قلعه صفا

مام ميهن
همين ديروزمــــن ازكوچه هايـــــت
چو يك طفلــــي گذركردم گذشتم
به كوه وچشـــمه وصحرا وسنگـت
غمي دردل نظـــر كردم گذشتـــم
مرااي مام مــــيهن پرورانـــــــــدي
كه روز غــــم بگيرم زير بالـــــــــت
ولي اينــــك مثال يك پرنــــــــــده
كشيــــدم پر زدامان وصالــــــــــت
مرابــــا آن دوچشم ناگرانــــــــــت
فرستادي بــــه غربت گريـه كردي
درايــــــــــــــام فراقم چشم در ره
زغم خم گشته قامت گريه كردي
ببخش اي مام ميـــــهن دير كردم
وليكن سينه دارد عطـــــــــر يادت
بنازم مـــــــن به يادت اي(صفايم)
كه تا من زنــــــــده ام دارم ارادت
سلام من از اين دريـــــــاي غربت
به مردان وزنان مهربانــــــــــــــــت
به اطفالت به آن پس كوچه هايت
به هنگام غروب بي كرانــــــــــــت

 


اي كودكي...!!!

اين شعر تقديم به تمام متولدين دهه هاي چهل و پنجاه و شصت كه اكنون خودساخته ترين پدران و مادران اين سرزمين هستند

من پُرم از خاطرات و قصه هاي كودكي اين كه روباهي چگونه، مي فريبد زاغكي

قصه ي افتادن دندان شيري از هُما لاك پشت و تكه چوب و فكرهاي اُردكي

قصه ي گاو حسن، دارا و سارا و امين روز باراني، كتاب خيس كُبري طِفلكي

تيله بازي درحياط و كوچه و فرشِ اتاق بر سر كبريت و سكه، يا كه درب تَشتكي

چاي والفجر و، سماور نفتي كنجِ  اتاق مادرم هرگز نياورد، استكان بي نعلبكي

سكه ها و پول هايم، ثروت آن دوره ام جمع مي شد اندك اندك، در درون قُلكي

داستان نوك طلا با مخمل و مادر بزرگ در دهي زيبا كه زخمي گشته، بچه لَك لَكي

هاچ زنبور عَسل، نِل در فراق مادرش ياد دوران اوشين و نقطه هاي برفكي

هشت سال از دوره شيرين، اما تلخ ما پر ز آژير خطر،  با حمله هاي موشكي

آرزوها كوچك اما، در نگاه ما بزرگ آرزويم بوده من هم، جبهه باشم اندكي

تا كجاها مي برد اين خاطره، امشب مرا كاش مي رفتم به آن دوران خوبم، دزدكي

ياد آن دوره هميشه با من و در قلب من من به ياد و خاطراتت زنده ام، اي كودكي

 

 

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در مونوبلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.